داستانهای کوتاه

ساخت وبلاگ
راننده اتوبوس با صدای بلند اعلام کرد، در این قهوه‌خانه ۱۵ دقیقه توقف داریم. کسی دیر نکند.من از دقایقی قبل از انتهای اتوبوس، آمده بودم جلوی اتوبوس ایستاده بودم. به محض اینکه شاگرد شوفر درب جلو را باز کرد مثل فنر پریدم پایین و فاصله‌ی اتوبوس تا توالت را با سرعت زیاد دویدم.پیرمردی جلوی سرویس توالت‌های قهوه‌خانه روی یک صندلی کهنه نشسته بود. شش هفت تا آفتابه پلاستیکی را از آب پر کرده بود و کنار دیوار چیده بود.من اولین آفتابه را برداشتم و به سمت یکی از توالت‌ها دویدم. پیرمرد فوراً داد زد آقا برگرد برگرد برگرد.برگشتم گفتم؟ چیه؟ من چه کردم؟گفت این آفتابه را بگذار آن یکی را بردارکاری را که گفت انجام دادم و پریدم داخل توالت.دقایقی بعد مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد، احساس راحتی و آسودگی کردم. از توالت بیرون آمدم سکه‌ای به پیرمرد دادم و از او خداحافظی کردم.چند قدم از او دور شدم ولی دوباره به سمت‌اش برگشتم و به او گفتم پدرجان این آفتابه‌ها که همه یک اندازه و یک رنگ هستند و همه‌ی آن‌ها پر از آب بودند. برای چه به من گفتی این آفتابه را بگذارم و آن یکی را بردارم. این آفتابه‌ها از نظر شما مگر با هم فرقی می‌کند؟!گفت پسرم درست است که این آفتابه‌ها از نظر شما فرقی با هم ندارند ولی می‌خواستم شیر فهم بشوی من که با این سن و سالم روزی ده ساعت توی سرما و گرما اینجا کار می‌کنم برگ چغندر نیستم. من هم اینجا برای خودم آدمی هستم. این‌طور نیست که شما هر آفتابه‌ای را که خواستی به میل خودت برداری.آفتابه با آفتابه فرقی نمی‌کند ولی من هم اینجا برای خودم کسی هستم. داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 190 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 9:58

مردی با شریح قاضی گفت : بر من حکم جور کردی ،خدای در آتش ات دراندازد..

قاضی گفت پیش از من هفت کس دیگر در آتش درآیند : آنکه مرا گماشت ، آنکه مرا تعلیم حکم کرد ، آنکه دعوی به ناحق کرد  و دو گواه او و دو شاهدی که تعدیل گواهان کردند !

داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 189 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 9:58

یکی از صالحان دعا میکرد: پروردگارا در روزی ام برکت ده..کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟ڱفت روزی را خدا برای همه ضمانت کرده است اما من برکت را در رزق طلب میکنم  چیزی که خدا به هرکس بخواهد میدهد نه به همگان اگر در مال بیاید  زیادش میکند ، اگر درفرزند بیاید صالحش میکند ، اگر درجسم بیاید قوی وسالمش میکند و اگر درقلب بیاید خوشبختش می کند . داستانهای کوتاه...
ما را در سایت داستانهای کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alishskyo بازدید : 194 تاريخ : پنجشنبه 5 خرداد 1401 ساعت: 9:58